تدریس خصوصی ریاضی وفیزیک شیمی و حسابداری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تبلیغات
آموزش هک کردن یاهو وفیس بوک
تاریخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392
بازدید : 172
نویسنده : saman shahi

اگر عقل امروزم رو داشتم ،

 

کارهاي ديروزم رو نمي کردم

 

ولي اگر کار هاي ديروز رو نمي کردم ،

 

عقل امروزم رو نداشتم . . .

 





سعی کن تو زندگی درخت باشی

 

که اگه کسی بهت لگد زد ! شکوفه بارونش کنی . . .

 


تاریخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392
بازدید : 203
نویسنده : saman shahi

عکس عاشقانه,عکس عاشقانه زیبا

 

ازم پرسید منو بیشتر دوست داری یا زندگیتو؟خب منم راستشو گفتم و گفتم زندگیمو...

نپرسید چرا گریه کرد و رفت....

اما نمیدونست که زندگیم اونه.......

عکس عاشقانه,عکس عاشقانه زیبا

 

 


تاریخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392
بازدید : 211
نویسنده : saman shahi

عکس عاشقانه,عکس عاشقانه زیبا

 

 
 
اگر کسی رو دوست داشته باشی نمیتونی تو چشمانش زول بزنی نمیتونی دوری شو تحمل کنی نمیتونی بگی چقدر میخوایش نمیتونی بهش بگی چقدر بهش نیاز داری

واسه همینه که عاشق ها دیوونه میشن...

 

 

عکس عاشقانه,عکس عاشقانه زیبا

 

 

 


تاریخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392
بازدید : 206
نویسنده : saman shahi

 

 

 

 

وقتی مرا در اغوش می گرفت چشمهایش را می بست

نمیدانم از احساس و یادش بود یا خود را در اغوش دیگری تصور میکرد...

 

 

 

 


تاریخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392
بازدید : 199
نویسنده : saman shahi

 

 

 

 

 

 

 

 

دفترم را ورق میزنموصفحهی سفیدی درآ پیدامیکنم و روی

آن

 

مینویسم:

 

 

ای مردم مرادرتابوتی سیاه بگذاریدتاهمه بدانند روزگارم سیاه بوده و

 

پاهای تاول زده ام رابیرون تابوت بگذاریدتاهمه بدانندکه درشهرعشق

 

چقدربه دنبال توگشتم ودستهایم رادربیرون تابوت بگذاریدتاهمه

 

بدانند که یک لحظه با تو بودن را با خودبه گور بردم وچشمانم را باز نگه

 

داریدتاهمه بدانندچشم به راه بودم و یک تکه یخ به جای صلیب بر مزارم

 

بگذارید تا با طلمع خورشید به یادم گریه کند...

 

 

 


تاریخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392
بازدید : 239
نویسنده : saman shahi

 

روزها گذشت سالها گذشت من هنوز عاشقتم به یادتم

نمیدونم خبر داری منتظرم یا مردم و فقط تو خاطراتتم

روز و شبم به این خیال طی شد که زخمهام خوب میشن

شوق من اونو میاره صبح غمهام غروب میشن

یه عمر طولانی و من به این سوال میگذرونم

چی شد گذشتی از من و رفتی چرا نمیدونم

زخمهام که سربازه هنوز عمری نمونده تا سحر

خسته و پیر و خم شدم از تو نیومد یه خبر

چشمام به در خشکید و رفت نا ندارم بیشتر از این

با رفتنت فنا شدم بیا خودت اینو ببین


تاریخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392
بازدید : 421
نویسنده : saman shahi

ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ
ﭼﺎﯼ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ
ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺑﻮﺩﻡ، ﺩﻝ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ
ﺍﻭ ﻧﻤﮏ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﻧﻤﮑﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ
ﺣﺎﻝ، ﺍﻭ ﻫﺴﺖ ﻻﯾﻖِ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ
ﻻﯾﻖِ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎﯼ ﭘَﺴﺖ
ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﺴﺖ ﺍﺯ ﻣِﯽ ﻭ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺑﺪﺳﺖ
ﺯﯾﺮﺳﯿﮕﺎﺭﯾﻢ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟!
ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ، ﻟﻌﻨﺘﯽ ﺁﻧﺮﺍ ﺷﮑﺴﺖ!
ﭘُﺮ ﺯِ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﺏ ﻋﮑﺲ.. ﺭﺍﺳﺘﯽ
ﻋﮑﺴﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﯾﺎﺩﺕ ﻫﺴﺖ؟؟
ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﮑﺴﺖ . . .

 


تاریخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392
بازدید : 226
نویسنده : saman shahi

 

ب سلامتی سیگارم ک حداقل اینو میدونم قبل از من لب هیچکس بهش نخورده...


تاریخ : سه شنبه 29 بهمن 1392
بازدید : 191
نویسنده : saman shahi
 
 
 
تو رفتی و من هنوز هستم

گر چه آرام و خاموش

ولی هنوز هم هستم

ساکت

و هنوز هم چای مینوشم از آن استکان قجری

و شعر مینویسم از تو

گر چه میدانم شاید هرگز نخوانی

رسم غریبیست

سلامی پر شور

وداعی تلخ

مزه خداحافظی با تو 

از شکلاتهای تلخ هم تلخ تر بود

گر چه زبانم دخیل نبود ولی

تلخی اش در کامم تا همیشه میماند

بدرود

تقدیم به شکلاتی تلخی که خودشو شیرین میدونه


تاریخ : سه شنبه 29 بهمن 1392
بازدید : 295
نویسنده : saman shahi

هنگامي كه محبوب انسان همراه ديگري رفته است

چه فايده؟

كفش اهنين بر پاي كردن؟

يا چون عقاب تيز پر بودن؟

بهتر كه عشق را بدرود گفتن وبر هر كسي پيوستن

 

 

 


تاریخ : سه شنبه 29 بهمن 1392
بازدید : 246
نویسنده : saman shahi

دوست داشتن از عشق برتر است

    عشق يك جوشش كور است

وپيوندئ از سر نابينايئ  اما دوست داشتن پيونئ است خود اگاه

        و از روئ بصيرت روشن و زلال

               عشق جوشش يك جانبه است

 به معشوق نمئ انديشد كه كيست؟

           يك خودجوش ذاتئ است و از اين رو هميشه اشتباه ميكند

         و در انتخاب به سختيگاه ميلغزد

اما دوست داشتن در روشنايئ ريشه ميبندد

 ودر زير نور سبز ميشود

           ورشد ميكند  و از اين روست كه همواره

              پس از اشنايئ پديد مئ ايد

       عشق لذت جستن است و

            دوست داشتن پناه جستن ....


تاریخ : سه شنبه 29 بهمن 1392
بازدید : 222
نویسنده : saman shahi

روزگارئ جاده بودم

            جاده ائ غرق تردد

            جاده ائ كز رفت و امد لحظه ائ خالئ نميشد

 من كه بسيارئ رفيقان  را به ابادئ رساندم

                                        عاقبت من ماندم و تنهايئ و ويرانه خود


تاریخ : سه شنبه 29 بهمن 1392
بازدید : 218
نویسنده : saman shahi

 از ادم ها دلم شكست واسه هميشه

دلم ميخواد دعا كنم اما نميشه

حتئ خدام ديگه جوابمو نميده

خدا جونم يكارئ كن نگو نميشه

بهم نگو گناه من واسه كئ بوده

نگو كه اشتباه من واسه چئ بوده

دوسش داشتم دوسش دارم قدر نفس هام

بدون اون نميتونم من خيلئ تنهام

چه كردن ادم ها با روزگارم

چه كردم با خودم درمون ندارم

اگه دنيا ميخواست تنها بمونيم

نميخواستم اونو تنها بزارم


تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392
بازدید : 211
نویسنده : saman shahi
ببارباران...

 

 

كاش امشب باز باران مي گرفت      

سينه از عطر طراوت مي تپيد

كاش رد پاي باران باز هم

روي گيسوهاي گل پر ميكشيد

 

كاش بغض سنگي ابر بهار

 در عبور بي كسي ها بشكند

كاش دريا گردد از چشمان او

سيل اشكش سد غم را بشكند

 

كاش شبنم باز امشب مي دويد

بر غبار بي امان باغچه

كاش آواي خوش باران هنوز

مي رسيد از انتهاي جاده

 

كاش باران پشت در آيد شبي

شيشه ي اين بي قراري بشكند

كاش با اين گونه هاي خيس و تر

بر حضور پنجره غوغا كند

 

شب گذشت و قطره ي اشكي نريخت

باز بغض ابر و اين ترديد ها

قصه ي اين يك شبم پايان گرفت

با تمام رازها ... تكرارها.

 

 

میزبان نخستین قطره های باران این پاییز امروز من بودم...

که در اوج تفکر باران را لمس کردم...

آرزو میکردم همه جا خیس شود...

اما...

...پاییزتون قشنگ...

و البته کافی..!

 

ببارباران...

 


تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392
بازدید : 677
نویسنده : saman shahi

هرگز نمی بخشمت

 

گمانم این بود که اگر به دستانت تکیه کنم پشتم به کوه است

چه تصور ابلهانه ای،باورم نمیشد که روزی با دست تو بشکنم

میگفتی توی این دنیا هر چیز محالی ممکن است...باورم نمیشد

اما دیگر برایم باور شد

که بهترین آدمها میتوانند بدترین شوند

و تو که روزی بهترین بودی...ناگهان بدترین شدی...

چه چیز را میخواهی به رخم بکشی؟

سادگیم را ؟

اما بدان...سادگیم را ساده نگیر

باورت کردم...به خیال خامم که تو هم باورم کردی...

با تو دنیایی نقره ای ساختم

با تو نفس کشیدم...

به تو امید بستم...

چه راحت شکستی و رفتی...

چه بی خیال آتش زدی...این دل بی درمان را...

چه دیر شناختمت،افسوس میخورم که چرا اینقدر بدبخت وساده بودم...

تو زلالیم را ندیدی، به بازیم گرفتی حداقل برای بار آخر منو به بدترین شکل بازی دادی.....

مرا،احساسم را به بازی گرفتی...

من بازیچه نیستم...عروسک هم نیستم،تو به من دروغ گفتی...

دروغی بزرگ که منو دوست داشتی ...
هرگز نمی بخشمت


تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392
بازدید : 231
نویسنده : saman shahi

نقطه مزاحمت مرد

  سندترانه گم شد.......

یه ورق موند و سیاهی

آخه قلبم دیگه ایستاد

بعد ِ این همه تباهی

نقطه مزاحمت مرد

گم شدم میون حرفام

گرچه گوشِت آشنا نیست

واسه تو مگه مهمه ؟

که میگن اون بین ما نیست

من به پایان ِ ترانه

می رسم با یه بهانه

مُردم از اینکه ندیدی

گریه های عاشقانه

حالا بهتر که نباشم

لااقل شعرام تمومه

منی که واسه ترانم

چشم تو می شد بهونه

ای بهونه ی ترانم

نقطه ی مزاحمت مُرد

غریبه مُراحم تو

تا کجا هوس تو رو برد ؟

من به پایان ترانه

می رسم با یه بهانه

مُردم از اینکه ندیدی

گریه های عاشقانه . . .


تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392
بازدید : 302
نویسنده : saman shahi

      اعتمادم را پس بده؟!!!!! ]

اینجا دل نوشته ای دارم برای تو.....................
یادت هست ؟؟؟؟
دیوار اطاق رویایم را رنگ میکردی!!!
گفتی دوست دارم یادداشت کوچکی روی دیوار بگزارم.....
و من چه مشتاق بودم ...
یادت هست چه نوشتی؟؟؟؟
چرا؟؟؟؟
ولی من یادم هست !
در اعوشم بودی و با دست قلمو را به حرکت در آوردی............به من اعتماد کن!!!!!!!!!!!!!!!!!
مدتهاست که شانه هایم با تارهای آن قلمو چشم انتظار پاسخند..
نه !!!دیگر حضوررنگارنگی از تو نمیخواهم
فقط یک التماس.... ...............................اعتمادم را پس بده
به اشکهایم گفتم حالا میتوانید بیایید حالا که او رفته است................!!!!!
گفتی برایم حرف بزن....گفتی نگاهت را میخرم.....گفتی برایم بمان........گفتی..... گفتی .......وگفتی ومن چه نادان به توفروختم:
اعتمادم را!!!!
 
غروب چقدر دلگیر است وقتی بی تو محکوم به دیدن زیباییش میشوم
ساعتهاست که از سقف لحظه هایم غم چکه میکند.
باران بند بیاید از این خانه میروم!!
به عظمت امشب ...
امشب را برایت زیبا خواهم کرد ...
تا ببینی هنوز هم زیبایی ها را میشناسم
ستاره ها را به مهمانی فراخوانده ام ....... بیا.. آغوش شب چشم انتظار توست!
ماهی ها چقدر اشتباه می کنند!!!!!!
قلاب علامت کدامین سوال است که به آن پاسخ میدهند؟؟؟
زندگی من و تو نیز پر از قلاب هاییست که وقتی اسیر طعمه اش می شویم تازه می فهمیم :
ماهی ها در جواب دادن چقدر بی تقصیرند.......!
ماه هم برای تماشایت پر میکشد برگرد !
دیشب خوابت را دیدم....... کویری شده بودی ودلت تشنه ی باران بود....... خدا مرا برایت فرستاد .........ولی تو التماسش میکردی که :.....خدایا نه!!!!! مدتهاست که او تشنه ترم میکند و من دیگربا او سیراب نمیشوم!!!!!!
امشب چشمی برای خوابیدن ندارم آتشم بزن شعله هایت را میخواهم ..............
از من فاصله بگیر !
هر بار که به من نزدیک می شوی ، باور می کنم هنوز می شود زندگی را دوست داشت !
از من فاصله بگیر ! خسته ام از امید های کوتاه...
شب های عید می آیندومی روند اما تو جاده ها را گم کرده ای .... فقط کافیست برای برگشتن
جاده دل مرا دنبال کنی
نمیدانم در دل کدامین صدف پنهان شده ای ؟؟
سراغت را از همه ی م اقیانوس ها گرفتم
اما .......
خوابهای من همه واقعیت داشت و تو خوب آنرا میدانستی !!!!
حتی هراس داشتی تا تعبیر آن را در حضورت بخوانم .
کلمات کویر، باران و سیراب نیز در آن تعبیر خواب از تو بیزارند.................................... ........
چشمان تعبیرم را گشودی وچشمان خوابیدنم را برای همیشه بستی........؟!

پله
پله
تا خدا میروم شاید نشانی از تو بیابم......... ؟!
صبر دروغ بزرگیست!
سال هاست که با غوره ها کلنجار میرویم ، حلوا نمی شوند !!!
نامه ای برایت نوشتم بخوان ....سرشار از سکوت است!
امروز هم در وصف تو این دلنوشته را شنیدم...............
میگن درد رو از هر طرف بخونی میشه درد ،ولی درمان رو از آخر بخونی میشه نامرد!! مواظب باش واسه دردت به هر درمانی تن ندی!!!
راستی چرا همه تو را میشناسند؟؟؟!

دلتنگی هایم را شنیدی و چه آسان از من گذشتی دیگرحرفی برایم نمانده فقط یک التماس....
اعتمادم را پس بده؟!!!!!.......


تاریخ : دو شنبه 28 بهمن 1392
بازدید : 244
نویسنده : saman shahi

کاشکی بمونه....

نشسته بودم رونیمکت پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.

 
 گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.
 
برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد.
 
آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِش بود. کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق - ترمزی شدید و فریاد - ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام - تو جانم.
 
تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و راننده‌ش هم داشت توو سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.
 
ترس‌خورده - هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.مبهوت.گیج.مَنگ.
هاج و واج نِگاش کردم.
 
تو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ‌ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.
 
چهار و چهل و پنج دقیقه!
 
گیجْ - درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. چهار و پنج دقیقه بود!!

ما هر روز با کسانی که دوستشان داریم چه می کنیم؟؟؟

تاریخ : یک شنبه 27 بهمن 1392
بازدید : 953
نویسنده : saman shahi

اگه عاشق نیستی برو گردوبازی کن!!!!

روزی لیلی از علاقه شدید مجنون به او و اشتیاق بیش از پیش دیدار

او با خبر شد پس نامه ای به او نوشت و گفت

“اگر علاقه مندی که منو ببینی ، نیمه شب کنار باغی که همیشه

از اونجا گذرمیکنم باش”

مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و

در محل قرار نشست .

نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید …

از کیسه ای که به همراه داشت چند مشت گردو برداشت و کنار مجنون

گذاشت و رفت

مجنون وقتی چشم باز کرد ، خورشید طلوع کرده بود آهی کشید و گفت :

“ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم . افسرده و پریشون 

به شهر برگشت”

در راه ، یکی از دوستانش اونو دید و پرسید : چرا اینقدر ناراحتی؟!

و وقتی جریان را از مجنون شنید با خوشحالی گفت : این که عالیه !

آخه نشونه اینه که ،لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره !

دلیل اول اینکه : خواب بودی و بیدارت نکرده!

و به طور حتم به خودش گفته : اون عزیز دل من ، که تو خواب نازه

 پس چرا بیدارش کنم؟!

و دلیل دوم اینکه : وقتی بیدار می شدی ، گرسنه بودی و 

لیلی طاقت این رو نداشت

پس برات گردوگذاشته تا بشکنی و بخوری !

مجنون سری تکان داد و گفت : نه ! اون می خواسته بگه :

تو عاشق نیستی ! اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد !

تو رو چه به عاشقی؟ بهتره بری گردو بازی کنی!


تاریخ : یک شنبه 27 بهمن 1392
بازدید : 237
نویسنده : saman shahi
حرفهای دلتو بگو....

دخـتـر: دوســت دخــتـــر جــدیــدت خــوشــکــلــه؟ (تـو دلـش: آیـا واقــعــا از مـن خـوشـکـل تـره)
پـسـر: آره خـوشـکـلـه (تـو دلــش: امـا تـو هـنـوز زیــبـاتـریــن دخـتـری هــسـتـی کـه مـن مـیـشـنـاسـم)
دخـتـر: شـنــیــدم دخــتــر شـوخ طــبــع و جــالـبـیـه(درســت اون چـیـزی کـه مـن نبـودم)
پــسـر: آره هـمـیـنـطـوره(ولــی در مـقـایـسـه بـاتـو اون هـیـچـی نـیـسـت)
دخــتــر: خــب پــس امــیــدوارم شــمــا دوتــا بــاهــم بــمــونــید(کــاش مــادوتــا بــاهــم مــی مـونـدیــم)
پــســر: مــنـم بــرات آرزوی خــوشــبــخـتــی دارم(چــرا ایـن پـایـان رابــطــه مــاشــد؟)
دخــتــر:خــب.......مــن دیــگــه بــایــد بــرم(قــبــل از ایـنـکـه گــریــه ام بـگـیـره)
پــســر: آره مــنــم هــمــیـنـطـور ( امـیـدوارم گــریــه نــکـنـی)
دخــتــر: خــداحــافــظ...(هــنـوز دوسـت دارم ودلــم بــرات تـنـگ مـیـشـه)
پــسـر: بــاشـه خــداحـافـظ (بـخـدا کــه هـیـچـوقـت عـشـقـت از قـلـبـم بـیـرون نـمـیـره......هـــرگـــز)
×××××کـــاش مــا آدمــاحــرف دلــمــون را مــیــزدیــم×××××


<-Text1-> پاسخ به سوالای حسابداری شما
سامانم خیلی خوشحال میشم با انتقادات ونظرهاتون سایتمونو خوب و خوبتر کنیم. روز محشر دست به دامن ساقی زنم هر چه دارم میدهم تا بر عمر سیلی زنم روز محشر کار ما با فاطمه است نقش پیشانی ما یا فاطمه اس

محتوای سایت دوس داری چه نوع مطلبی باشه؟


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بزرگ ترین پورتال اینترنتی فارسی زبانان و آدرس tabrizkids.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 296
بازدید هفته : 353
بازدید ماه : 309
بازدید کل : 132916
تعداد مطالب : 392
تعداد نظرات : 86
تعداد آنلاین : 1



Alternative content



صداياب





br><

استخاره آنلاین با قرآن کریم


اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دریافت کدهای مختلف وبلاگ

♥ چت روم♥

RSS

Powered By
loxblog.Com